اطلاعیه

Collapse
هیچ اطلاعیه ای هنوز ایجاد نشده است .

با کتاب های خوب آشنا شوید

Collapse
این تاپیک بسته شده است
X
این تاپیک مهم علامت‌گذاری شده است.
X
X
 
  • فیلتر
  • زمان
  • نمایش
پاک کردن همه
new posts

  • #46
    برگرفته از مرگ یزدگرد سوم
    بهرام بیضایی


    چون هشت گونه بادي كه از كوه و دامنه و از جنگل و دشت و از دريا و رود و از ريگزار و بيابان ميرسد ، در ميان اين توفان ايستاده منم . كشنده ي پادشاه را نه اينجا ، بيرون از اينجا بيابيد ! پادشاه پيش از اين به دست پادشاه كشته شده بود . آنكه اينجا آمد ، مردكي بود ناتوان !

    نظر


    • #47
      عنوان کتاب :تیمبوکتو
      نویسنده: پل استر ، مترجم: شهرزاد لولاچی


      خلاصه کتاب:
      مستر بونز سگ یک مرد نویسنده خانه به دوش است . صاحب وی به علت یک مریضی سخت از دنیا می رود . مستر بونز سگیست که حرفهای صاحبش را کاملا متوجه می شود . او فکر می کند که انسانها بعد از مرگ به جایی به نام تیمبوکتو می روند . صاحبش به او گفته: جایی که دنیا تمام می شود تیمبوکتو شروع می شود .
      داستان از دیدگاه همین سگ نقل می شود . سختی هایش بعد از مرگ صاحبش ، ارزویش برای مرگ ؛ سعی وی در خودکشی ، ........


      لینک دانلود PDF :

      دوستان با عرض
      وزش تمام لینکهای مربوط به دانلود این کتاب برداشته شده است. در صورت
      یدا کردن لینک جدید ، آپلود خواهد شد.
      ویرایش توسط Nejatian : https://i-phone.ir/forums/member/50786-nejatian در ساعت 05-05-2012, 06:59 PM

      نظر


      • #48
        عنوان : چشمهایش
        نویسنده: بزرگ علوی


        خلاصه کتاب:
        چشمهایش، شاخص ترین اثر بزرگ علوی است.
        یکی از دوستداران نقاش معروفی به نام “ماکان” است که به دنبال راز مرگ مشکوک استاد در تبعید است. در خلال داستان آقای ناظم همان دوستدار استاد حدس می زند که راز مرگ استاد دریکی از تابلوهای ایشان که به خط خود استاد “چشمهایش” نامیده شده و در شخصیت مدل این اثر نهفته است. پس از آن سعی می کند با پیدا کردن زن به تصویر کشیده شده در تابلو به این راز دست پیدا کند و برای این کار ناظم مدرسه نقاشی ای می شود که آثار ماکان در آن به نمایش در آمده است. در ادامه با پیدا شدن فرنگیس پرده از راز مرگ ماکان برداشته می شود. اگر خیال می کنید داستان را لو داده ام کاملاّ اشتباه می کنید چرا که داستان تازه از اینجا شروع می شود!

        بزرگ علوی در این رمان روش استعلام و استشهاد را به کار برده، روشی که چند اثر دیگر او را نیز شکل داده است. این شیوه بیشتر در ادبیات پلیسی معمول است. یعنی کنار هم نهادن قطعات منفصل یک ماجرای از دست رفته و ایجاد یک طرح کلی از آن ماجرا به حدس و قرینه. بدین ترتیب یک واقعه گذشته به کمک بازماندههای آن نوسازی میشود.
        نثر منظم و سیال نویسنده در قیاس با معاصرانش بسی امروزی مینماید. این کتاب از آثار معدود فارسی است که در مرکز آن یک زن با تمام عواطف و ارتعاشات روانی و ذهنی قرار گرفته است.

        در پایان بزرگ علوی می نویسد:

        اکنون که سال ها یا شاید روزهای آخر عمر من فرا می رسد، رشک می برم که آرزوی من برآورده نشده. وقتی می بینم که همکاران من چه آثار با ارزشی نوشته و رفته و یا زنده اند و دارند می نویسند، دلم آکنده از غم می شود که چنته من خالی است و از خود می پرسم چه شد که می خواستی نویسنده بشوی وسط راه درماندی. نمی دانم شعر از کیست، اما وصف حال من است:

        هر درختی ثمری دارد و هر کس هنری من بی چاره ی بی مایه تهی دست چو بید



        لینک دانلود ePub:

        http://www.4shared.com/office/1_Idtr...shmhayash.html

        لینک دانلود PDF :
        BozorgAlavi_Chashmhayash.pdf - 4shared.com - document sharing - download
        ویرایش توسط Nejatian : https://i-phone.ir/forums/member/50786-nejatian در ساعت 30-04-2012, 09:11 PM

        نظر


        • #49
          شاعر : سید علی صالحی
          شعری از کتاب : دیر آمدی ری را ، باد آمد و همه رویاها را با خود برد.


          نه همیشه

          گاهی اوقات همینطوری به سرم میزدکه

          پی سایه ای موزون باشما

          اما آن قدر نمی دانستم که راه نجات آفتاب

          رفتن به سایه نیست.

          دربعضی از فصول باید قیود بودن را به دریا داد

          از مضامین مظنون گریخت

          از دیو گریخت

          از بعضی واژگان فخیم

          از غیبت آب در ذهن کور کویر

          باید بی گمان ساده و آسان از آسمان بعضی آدمیان گریخت

          باید بعضی فصول حروف ربط بوسه و اشاره را بر مقنعه ی ماه سنجاق زد

          وخیره به رویایی از شش سوی خویش
          خواب کودکی را دید
          که از حروف الفبا به ترکیب واژگان قلیل تو میرسد

          مثل مجموعه ی شعر باران و بایزید

          مثل عاشق شدن در دی ماه و مردن به وقت شهریور

          چه میدانم مثل بازی لام در لیالی من.

          هی ری را !

          دیر آمدی

          دیر آمدی ری را!

          باد آمد و

          همه ی رویاها را با خود برد.

          نظر


          • #50
            عنوان کتاب : آتش درون
            نویسنده: کارلوس کاستاندا
            مترجمین: مهران کندری و مسعود کاظمی


            خلاصه کتاب:
            در این کتاب کاستاندا شرحی ارائه میدهد بر تفاوت دیدگاههای ساحران جدید و اعقابشان که ادعا میشود بین 7 تا 10 هــزار سـال پیش در مکزیک کنونی میزیسته اند و طبقه بندی خاصی از هستی و موجـودات زنـده ارائه داده اند که به جای اتکا به روش علمی و تجربی بر پایه شهود و الهام بنا نهاده شده است .

            درباره نویسنده:
            کارلوس سزار سالوادور آراندا کاستاندا (به اسپانیایی: Carlos Cesar Salvador Arana Castaneda) (زاده ۲۵ دسامبر ۱۹۲۵ پرو - درگذشته ۲۷ آوریل ۱۹۹۸) نویسنده پرطرفدار آمریکایی کتابهای د شمن باوری (اعتقاد به شناخت بیماری و رنج افراد به وسیله تماس با ارواح) بود. دوازده کتاب وی که به ۱۷ زبان ترجمه گردیده و ۸ میلیون نسخه فروش داشته اند باعث ایجاد جنجال و توجه فراوان در میان علاقمندان به فلسفه و مردم شناسی گردید.



            لینک دانلود PDF:

            Atashe_Daroun.pdf - 4shared.com - document sharing - download

            نظر


            • #51
              برگزیده ایی از کتاب شعر : حمید مصدق

              گاه می اندیشم
              می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری
              تو توانایی بخشش داری
              دستهای تو توانایی آن را دارد
              که مرا
              زندگانی بخشد
              چشمهای تو به من می بخشد
              شور عشق و مستی
              و تو چون مصرع شعری زیبا
              سطر برجسته ای از زندگی من هستی
              دفتر عمر مرا
              با وجود تو شکوهی دیگر
              رونقی دیگر هست
              می توانی تو به من
              زندگانی بخشی
              یا بگیری از من
              آنچه را می بخشی
              من به بی سامانی
              باد را می مانم
              من به سرگردانی
              ابر را می مانم
              من به آراستگی خندیدم
              من ژولیده به آراستگی خندیدم
              سنگ طفلی ، اما
              خواب نوشین کبوترها را در لانه می آشفت

              قصه ی بی سر و سامانی من
              باد با برگ درختان می گفت
              باد با من می گفت :
              ” چه تهیدستی مرد “
              ابر باور می کرد
              من در ایینه رخ خود دیدم
              و به تو حق دادم
              آه می بینم ، می بینم

              تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی
              من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم
              چه امید عبثی
              من چه دارم که تو را در خور ؟
              هیچ
              من چه دارم که سزاوار تو ؟
              هیچ
              تو همه هستی من ، هستی من
              تو همه زندگی من هستی
              تو چه داری ؟
              همه چیز
              تو چه کم داری ؟ هیچ
              بی تو در می ابم
              چون چناران کهن
              از درون تلخی واریزم را
              کاهش جان من این شعر من است
              آرزو می کردم
              که تو خواننده ی شعرم باشی

              راستی شعر مرا می خوانی ؟

              نظر


              • #52
                عنوان : غربزدگی
                نویسنده : جلال آل احمد


                خلاصه کتاب:
                غرب زدگی آفتی است که ار غرب می آید و ما کشورهای جهان سومی و از پیشرفت وامانده را مانند طاعون گرفتار و بیمار میکند. آدم غرب زده ریشه و بنیادی ندارد، هرهری مآب و سرتاپا از آداب و سنن و فرهنگ غرب تقلید میکند.
                جلال در این باره میگوید: «غرب زدگی میگویم همچون وبازدگی. و اگر به مذاق خوشایند نیست، بگوییم همچون سرمازدگی یا گرمازدگی. اما نه، دست کم چیزی است در حدود سن زدگی».
                و در جای دیگر: «آدم غرب زده هرهری مذهب است به هیچ چیز اعتقاد ندارد اما به هیچ چیز هم بی اعتقاد نیست. یک آدم التقاطی است و نان به نرخ روز خور است همه چیز برایش علی السویه است. خودش باشد و خرش از پل بگذرد، دیگر بود و نبود پل هیچ است.»
                نگاه جلال به مقولة غرب زدگی نگاهی آسیب شناسانه است. غرب و شرق برای او در قدم اول نه سیاسی است و نه فلسفی و نه حتی جغرافیایی، بلکه بیشتر مفهوم اقتصادی و اجتماعی دارد. «غرب شامل همة ممالکی است که قادرند به کمک ماشین، مواد خام را به صورت پیچیده تری درآورند و همچون کالایی به بازار عرضه کنند.»



                دانلود PDF :
                gharbzadegi .pdf - 4shared.com - document sharing - download

                نظر


                • #53
                  دلیران می میرند و حاصل به ترسوها می رسد که زنده اند...

                  چقدر عبرت در این عروسک ها ست ، و ما از عروسک ها کمتریم،آنها مرده بودند و

                  زندگی می کردند،

                  ما زندگی می کنیم و مرده ایم...!


                  بهرام بیضائی

                  نظر


                  • #54
                    عنوان : آرش
                    نویسنده : بهرام بیضایی

                    خلاصه کتاب:


                    ایشان، مردان، مردان ایران، با دل خود، با دل خود، با دل اندوهنار خود میگویند: ما اینک چه میتوانیم؟ که کمانهامان شکسته، تیرهامان بی نشان خورده، و بازوهایمان سست است. ورراست و چنین بود. زیرا ک ایشان از جنگ دراز آمده بودند. که جنگ درازشان سخت بود. که تیرانداز از تیر، و کماندار از کمان پیدا نبود. و بی نشان مردها هزار هزار، از سرزمینهای دور دور آمده بودند. از سرزمینی که کمان خوب دارد، یا آنکه کمندهاش سخت تابیده. از آنجا که برش چهارگونه باد میوزد، یا دشتی که درش پرآب ترین رود میرود. و چنین، هرکس از هرجا آمده بودند. اما از ایشان – از مردان – هرگز به سرزمین خود بازنگشتند، هیچ! و دلها پراندوه؛ که آسمان تاریک بود. که آسمان خود پیدا نبود. که خورشید گریخته بود که ماه پنهان شده، که ابر میبارد. و جز آذرخشی چند، و جز آذرخشی چند، هیچ روشنی بر جنگ و مرد جنگ نبود. و چگونه از زمین سرخ گیاه سبز بروید ؟ پس هیچگاه سبز از زمین سرخ نرست و درخت سبز زرد، و گل سرخ سیاه شد. و هر مرد گیاهی توفان زده بود کش پاک ریشه خشکیده …



                    لینک epub:
                    Arash_wWw.epub - 4shared.com - online file sharing and storage - download

                    لینک Pdf:
                    Arash(wWw.98iA.Com).pdf - 4shared.com - document sharing - download

                    نظر


                    • #55
                      عنوان کتاب : گیرم که آب رفته به جوی آید، با آبروی رفته چه باید کرد؟
                      نویسنده / شاعر : حمید مصدق


                      آشنایی با شاعر:
                      حمید مصدق (زادهٔ ۹ بهمن ۱۳۱۸ شهرضا - درگذشتهٔ ۷ آذر ۱۳۷۷ تهران) شاعر و حقوقدان ایرانی بود.

                      حمید مصدق بهمن ۱۳۱۸ در شهرضا متولد شد. چند سال بعد به همراه خانواده اش به اصفهان رفت و تحصیلات خود را در آنجا ادامه داد. او در دوران دبیرستان با منوچهر بدیعی، هوشنگ گلشیری، محمد حقوقی و بهرام صادقی هم مدرسه بود و با آنان دوستی و آشنایی داشت.

                      مصدق در ۱۳۳۹ وارد دانشکده حقوق شد و در رشته بازرگانی درس خواند. از سال ۱۳۴۳ در رشته حقوق قضایی تحصیل کرد و بعد هم مدرک کارشناسی ارشد اقتصاد گرفت. در ۱۳۵۰ در رشته فوق لیسانس حقوق اداری از دانشگاه ملی دانش آموخته شد و در دانشکده علوم ارتباطات تهران و دانشگاه کرمان به تدریس پرداخت.

                      وی پس ار دریافت پروانه وکالت از کانون وکلا در دوره های بعدی زندگی همواره به وکالت اشتغال داشت و کار تدریس در دانشگاه های اصفهان، بیرجند و بهشتی را پی میگرفت.

                      در ۱۳۴۵ برای ادامه تحصیل به انگلیس رفت و در زمینه روش تحقیق به تحصیل و تحقیق پرداخت. تا سال ۱۳۵۸ بیشتر به تدریس روش تحقیق اشتغال داشت و از ۱۳۶۰ تدریس حقوق خصوصی به خصوص حقوق تعاون . مصدق تا پایان عمر عضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی بود و مدتی نیز سردبیری مجله کانون وکلا را به عهده داشت.

                      حمید مصدق در هشتم آذرماه ۱۳۷۷ بر اثر بیماری قلبی در تهران درگذشت.



                      لینک Pdf :
                      Mosadegh_GiramkeAbeRafte.pdf - 4shared.com - document sharing - download
                      ویرایش توسط Nejatian : https://i-phone.ir/forums/member/50786-nejatian در ساعت 15-05-2012, 12:55 PM

                      نظر


                      • #56
                        گزیده ایی از اشعار دکتر افشین ید اللهی:


                        وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید

                        وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید

                        وقتی زمین ناز تو را در آسمانها می کشید

                        وقتی عطش طعم تو را با اشکهایم می چشید


                        من عاشق چشمت شدم ، نه عقل بود و نه دلی

                        چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی

                        یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود

                        آندم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود


                        وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد

                        آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد


                        من بودم و چشمان تو ، نه آتشی و نه گِلی

                        چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی


                        من عاشق چشمت شدم شاید کمی هم بیشتر

                        چیز در آنسوی یقین شاید کمی هم کیش تر

                        آغاز و ختم ماجرا لمس تماشای تو بود

                        دیگر فقط تصویر من در مردمکهای تو بود.


                        لینک فایل صوتی:

                        [ame="http://www.youtube.com/watch?v=UUuKcOYLHCI"]http://www.youtube.com/watch?v=UUuKcOYLHCI[/ame]
                        ویرایش توسط Nejatian : https://i-phone.ir/forums/member/50786-nejatian در ساعت 18-05-2012, 12:48 AM

                        نظر


                        • #57
                          عنوان : یک عاشقانه آرام
                          نویسنده: نادر ابراهیمی


                          متني از كتاب "يك عاشقانه آرام" اثر نادر ابراهيمي

                          مگذار كه عشق ، به عادتِ دوست داشتن تبديل شود !
                          مگذار كه حتي آب دادنِ گلهاي باغچه ، به عادتِ آب دادنِ گلهاي باغچه بدل شود !
                          عشق ، عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتنِ ديگري نيست ، پيوسته نو كردنِ خواستني ست كه خود پيوسته ، خواهانِ نو شدن است و ديگرگون شدن.
                          تازگي ، ذاتِ عشق است و طراوت ، بافتِ عشق . چگونه مي شود تازگي و طراوت را از عشق گرفت و عشق همچنان عشق بماند ؟
                          عشق، تن به فراموشي نمي سپارد ، مگر يك بار براي هميشه .
                          جامِ بلور ، تنها يك بار مي شكند . ميتوان شكسته اش را ، تكه هايش را ، نگه داشت . اما شكسته هاي جام ،آن تكه هاي تيزِ برَنده ، ديگر جام نيست .
                          احتياط بايد كرد . همه چيز كهنه ميشود و اگر كمي كوتاهي كنيم ، عشق نيز .
                          بهانه ها جاي حسِ عاشقانه را خوب مي گيرند...



                          لینک دانلود فایل صوتی1:
                          https://rapidshare.com/#!download|10...art1.rar|33050

                          لینک دانلود فایل صوتی 2:
                          https://rapidshare.com/#!download|66...art2.rar|32984

                          نظر


                          • #58
                            شعری از اخوان ثالث :

                            این شکسته چنگ بی قانون
                            رام چنگ چنگی شوریه رنگ پیر
                            گاه گویی خواب می بیند
                            خویش را در بارگاه پر فروغ مهر
                            طرفه چشم انداز شاد و شاهد زرتشت
                            یا پریزادی چمان سرمست
                            در چمنزاران پک و روشن مهتاب می بیند
                            روشنیهای دروغینی
                            کاروان شعله های مرده در مرداب
                            بر جبین قدسی محراب می بیند
                            یاد ایام شکوه و فخر و عصمت را
                            می سراید شاد
                            قصه ی غمگین غربت را
                            هان ، کجاست
                            پایتخت این کج آیین قرن دیوانه ؟
                            با شبان روشنش چون روز
                            روزهای تنگ و تارش ، چون شب اندر قعر افسانه
                            با قلاع سهمگین سخت و ستوارش
                            با لئیمانه تبسم کردن دروازه هایش، *سرد و بیگانه
                            هان، کجاست ؟
                            پایتخت این دژایین قرن پر آشوب
                            قرن شکلک چهر
                            بر گذشته از مدارماه
                            لیک بس دور از قرار مهر
                            قرن خون آشام
                            قرن وحشتناک تر پیغام
                            کاندران با فضله ی موهوم مرغ دور پروازی
                            چار رکن هفت اقلیم خدا را در زمانی بر می آشوبند
                            هر چه هستی ، هر چه پستی ، هر چه بالایی
                            سخت می کوبند
                            پاک می روبند

                            هان ، کجاست ؟
                            پایتخت این بی آزرم و بی آیین قرن
                            کاندران بی گونه ای مهلت
                            هر شکوفه ی تازه رو بازیچه ی باد است
                            همچنان که حرمت پیران میوه ی خویش بخشیده
                            عرصه ی انکار و وهن و غدر و بیداد است
                            پایتخت اینچنین قرنی کو؟
                            بر کدامین بی نشان قله ست
                            در کدامین سو ؟
                            دیده بانان را بگو تا خواب نفریبد
                            بر چکاد پاسگاه خویش ،*دل بیدار و سر هشیار
                            هیچشان جادویی اختر
                            هیچشان افسون شهر نقره ی مهتاب نفریبد
                            بر به کشتیهای خشم بادبان از خون
                            ما ، برای فتح سوی پایتخت قرن می آییم
                            تا که هیچستان نه توی فراخ این غبار آلود بی غم را
                            با چکاچاک مهیب تیغهامان ، تیز
                            غرش زهره دران کوسهامان ، سهم
                            پرش خارا شکاف تیرهامان ،*تند
                            نیک بگشاییم
                            شیشه های عمر دیوان را
                            از طلسم قلعه ی پنهان ، ز چنگ پاسداران فسونگرشان
                            جلد برباییم
                            بر زمین کوبیم
                            ور زمین گهواره ی فرسوده ی آفاق
                            دست نرم سبزه هایش را به پیش آرد
                            تا که سنگ از ما نهان دارد
                            چهره اش را ژرف بشخاییم
                            ما
                            فاتحان قلعه های فخر تاریخیم
                            شاهدان شهرهای شوکت هر قرن
                            ما
                            یادگار عصمت غمگین اعصاریم
                            ما
                            راویان صه های شاد و شیرینیم
                            قصه های آسمان پاک
                            نور جاری ، آب
                            سرد تاری ،*خاک
                            قصه های خوشترین پیغام
                            از زلال جویبار روشن ایام
                            قصه های بیشه ی انبوه ، پشتش کوه ، پایش نهر
                            قصه های دست گرم دوست در شبهای سرد شهر
                            ما
                            کاروان ساغر و چنگیم
                            لولیان چنگمان افسانه گوی زندگیمان ،* زندگیمان شعر و افسانه
                            ساقیان مست مستانه
                            هان ، کجاست
                            پایتخت قرن ؟
                            ما برای فتح می آییم
                            تا که هیچستانش بگشاییم

                            نظر


                            • #59
                              عنوان : جامعه شناسی خودمانی
                              نویسنده : حسن نراقى


                              خلاصه ایی از کتاب:
                              در جای جای کتابم و شاید هم به تکرار، برای آن عده‏ی به خصوص و امید وارانه اندک، که مخاطب ام بودند،بسیار ساده و دوستانه عرض کرده بودم، عده‏ای (حالا به درصدش کاری نداشته باشید) دروغ می‏گویند، تظاهرمی‏کنند، تملق می‏گویند، قهرمان پرستی بی مورد می‏کنند و بدتر از همه به حقوق دیگران تجاوز می‏کنند، یعنی‏در شعله ور کردن جهنمی که قبل از همه خودشان را می‏سوزاند کوشش می‏کنند. من به این نتیجه‏ی قطعی‏رسیده بودم که اینها دردهای کهنه و مزمن جامعه‏ی ماست که باید درمان شوند و ضمن اعلام مکرر بی‏ادعایی‏ام در مورد درمان، به ذهنم رسیده بود که بگویم برای از بین بردن این چنین دردهایی فقط یک راه یالااقل یکی از مهم‏ترین راه هایی که، می‏شناسم این است که باید دروغ نگفت و با دروغگویی مبارزه کرد، همین‏و همین، و به همین راحتی. اگر دروغ نگوییم، تظاهر بی مورد هم از بین می‏رود، پنهانکاری و دزدی و ارتشا هم‏از بین می‏رود، تملق هم از بین می‏رود .اگر تملق از بین رفت، دیگر این جور توی سرما و گرما کارمند خدای‏ناکرده متملق مجبور نمی‏شود برای شرکت در ختم مادرزن رئیس اداره‏اش که از صمیم قلب می‏خواهد سر به‏تنش نباشد، از وقت زن و بچه‏ی خود بزند و به شکل مسخره‏ای قیافه‏ی عزادار به خود بگیرد. مسائل اجتماعی‏به صورت باور نکردنی به هم وابسته‏اند. برای حل آن‏ها هرگز و به صورت مشخص نمی‏شود گفت که از این‏نقطه باید شروع کرد. از هر کجا که شروع بشود خوب است. بگذریم. با استقبال از (جامعه‏شناسی )، ملت، این‏هستی بزرگ، که هزاران سال است توانسته به نام ملت کهنسال ایرانی، حالا به هر طریقی که بوده، خودش رازنده نگه دارد( خود این زنده ماندن را دست کم نگیرید )نشان داد که درد را شناخته است.



                              لینک دانلود Pdf:
                              http://www.4shared.com/office/1HquSu...Sociology.html

                              لینک دانلود epub:
                              intimateSociology.epub - 4shared.com - online file sharing and storage - download

                              نظر


                              • #60
                                عنوان کتاب : قصه های بابام
                                نویسنده:ارسكين كالدول
                                مترجم: احمد شاملو




                                لینک دانلود Pdf :
                                areskin_kaldol-tarjomeh_ahmad_shamloo-ghesehaye_babam.pdf - 4shared.com - document sharing - download - Ramin

                                نظر

                                صبر کنید ..
                                X